چهارشنبه، اول محرم الحرام سال 61 هجری قمری
گروهی از اهل کوفه در منزلگاه امام خیمه زده بودند. حضرت از آنها پرسید: آیا به یاری من میآیید؟ بعضی گفتند: دل ما رضایت به مرگ نمیدهد و بعضی دیگر گفتند: ما زنان و فرزندان زیادی داریم. مال بسیاری از مردم نزد ماست و خبر از سرنوشت این جنگ نداریم، لذا از یاری تو معذوریم.
حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند و شبانه حرکت کنند. امام علیه السلام همانگونه که سوار بر مرکب بود، مختصری به خواب رفت. پس از بیداری کلمهی استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را تکرار میکرد. علی اکبر جلو رفت و علت را جویا شد. حضرت فرمود: اسبسواری جلوی من در خواب ظاهر شد و گفت: این قوم، شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان میآید. علی اکبر گفت: پدرم! آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که ما بر حقّیم. علی اکبر گفت: پس ما را باکی از مرگ نیست. امام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد.
حسین علیه السلام در این منزل به عبید الله جعفی چنین فرمود: پس اگر ما را یاری نمیکنی، خدای را بپرهیز از این که جزو کسانی باشی که با ما میجنگند. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را با صورت در آتش میافکند.
پنج شنبه، دوم محرم الحرام سال 61 هجری
نينوا جايی است که حرّ دستور يافت حضرت را در بيابان بیآب و علف و بیدژ و قلعه فرود آورد. امام برای اقامت در محل مناسبتری، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمينی رسيد. اسم آنجا را سؤال فرمود؛ تا نام کربلا را شنيد، پس گريست و فرمود: پياده شويد. اينجا محل ريختن خون ما و محل قبور ماست و همين جا قبور ما زيارت خواهد شد و جدم رسول خدا چنين وعده داد.
عبيد الله بن زياد، نامهای بدين مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسيد. من از جانب يزيد بن معاويه، مأمورم سر بر بالين ننهم تا تو را بکشم و يا به حکم من و حکم يزيد بن معاويه باز آيی! والسلام. امام عليه السلام فرمود: اين نامه را جوابی نيست! زيرا بر عبيد الله، عذاب الهی لازم و ثابت است.
امام حسين عليه السلام چون نامهی ابن زياد را خواند، فرمودند: لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق؛ رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خريدند.
تعداد نظاميانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی اميه گرفته و به جنگ امام حسين عليه السلام آمده بودند را بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشتهاند.
جمعه، سوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد. برخی نوشته اند: قبیله ی عمر بن سعد (بنی زهره) نزد او آمده و او را سوگند دادند تا او را از جنگ با امام حسین علیه السلام باز دارند تا این واقعه باعث دشمنی میان آنها و بنی هاشم نگردد. از طرفی یکی از دو فرزندش به نام حفص او را به مقاتله با امام حسین علیه السلام تشویق می نمود حال آنکه دیگری او را از این کار بر حذر می داشت. لذا حفص همراه پدر برای جنگ با حسین علیه السلام به کربلا آمد.
عمر سعد شخصی را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا شود. حضرت فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم ناخوشنودید، باز خواهم گشت! عمر بن سعد تا از پیام امام مطلع گشت، گفت: امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!
امام علیه السلام هنگام ورود به کربلا فرمودند: مردم بندگان دنیا هستند و دین آنها جز بازیچه ای بر زبانشان نیست. تا آنگاه که زندگیشان بچرخد، دنبال دین می روند و هرگاه بنای امتحان و آزمایش پیش اید، دینداران بسیار اندک می شوند.
شنبه، چهارم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه، مردم را چنین خطاب کرد:
«ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می کند و بخشش های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش، حسین بفرستم».
سپس دستور داد در تمام شهر ندا کنند و مردم را برای جنگ آماده ی حرکت سازند.
شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار جنگجو، یزید بن رکاب با دو هزار جنگجو، حصین بن نمیر با چهار هزار جنگجو، مضایر بن رهینه با سه هزار جنگجو و نصر بن حرشه با دو هزار جنگجو برای جنگ با حسین علیه السلام اعلام آمادگی کرده و حرکت به سوی کربلا را آغاز کردند.
امام علیه السلام در پاسخ قیس بن اشعث که سفارش به بیعت با یزید می کرد، فرمود:
«نه به خدا سوگند، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم و مانند بردگان از صحنه ی جنگ با آنان فرار نمی کنم.»
یکشنبه، پنجم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد می پیوندند. نوشته اند: شیث بن ربعی با هزار سوار به سوی کربلا روان شد.
عبیدالله عده ای را مأموریت داد تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین علیه السلام از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کنند.
چون گروهی از مردم می دانستند که جنگ با امام حسین علیه السلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می کردند. نوشته اند: فرمانده ای که از کوفه با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می کردند.
امام حسین علیه السلام خطاب به سپاه دشمن فرمودند:
«هیهات! ما تن به ذلت نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. دامن های پاکی که ما را پرورده است و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز اطاعت از فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.»
دوشنبه، ششم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
عمر بن سعد نامه ای را از عبید الله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است: من از لشکر سواره و پیاده، چیزی را از تو فروگذار نکردم. توجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام تا هر روز وضعیت تو را به من گزارش کنند.
حبیب بن مظاهر از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی سعد که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند، رفته و آنان را به یاری فرا خواند. حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت: «امروز از من فرمان برید و به یاری حسین علیه السلام بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد». تعداد 90 نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. حسین گفت: «لا حول و لا قوه الا بالله».
نامه ی امام از کربلا به برادرش محمد بن حنفیه و بنی هاشم:
«مانند این است که دنیا اصلاً وجود نداشته (این گونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دایم بوده و هست.»
سه شنبه، هفتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ امام حسین علیه السلام آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند.
عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبید الله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین حسین و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای آب به او نرسد، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد! عمر بن سعد، پانصد سوار را در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین! ... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
حضرت فرمود:«خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» حمید بن مسلم می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام علیه السلام عملی گشت.
امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی (همچون سال های قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی (حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند.
چهارشنبه، هشتم محرم الحرام 61 هجری قمری
هر لحظه تب عطش در خيمه ها افزون می شد. امام حسين علیه السلام برادرش عباس را به همراه عده ای، شبانه حرکت داد. آنها با يک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشک ها را پر از آب کردند و به خيمه ها برگشتند.
ملاقات امام حسين عليه السلام با عمر بن سعد:
حضرت فرمود: «ای پسر سعد! آيا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟»
ابن سعد گفت: «اگر از اين گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گيرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زياد بيمناکم.»
حضرت فرمود:
«تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد ... گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسيد؟ به خدا چنين نيست و به آرزويت نخواهی رسيد.»
سخن امام حسين عليه السلام با يارانش:
" ای بزرگ زادگان! صبر پيشه کنيد که مرگ جر پلی نيست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمت های هميشگی آن می رساند."
گروهی از اهل کوفه در منزلگاه امام خیمه زده بودند. حضرت از آنها پرسید: آیا به یاری من میآیید؟ بعضی گفتند: دل ما رضایت به مرگ نمیدهد و بعضی دیگر گفتند: ما زنان و فرزندان زیادی داریم. مال بسیاری از مردم نزد ماست و خبر از سرنوشت این جنگ نداریم، لذا از یاری تو معذوریم.
حضرت به جوانان امر کرد که آب بردارند و شبانه حرکت کنند. امام علیه السلام همانگونه که سوار بر مرکب بود، مختصری به خواب رفت. پس از بیداری کلمهی استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) را تکرار میکرد. علی اکبر جلو رفت و علت را جویا شد. حضرت فرمود: اسبسواری جلوی من در خواب ظاهر شد و گفت: این قوم، شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان میآید. علی اکبر گفت: پدرم! آیا ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: سوگند به خدا که ما بر حقّیم. علی اکبر گفت: پس ما را باکی از مرگ نیست. امام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد.
حسین علیه السلام در این منزل به عبید الله جعفی چنین فرمود: پس اگر ما را یاری نمیکنی، خدای را بپرهیز از این که جزو کسانی باشی که با ما میجنگند. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند، خدا او را با صورت در آتش میافکند.
پنج شنبه، دوم محرم الحرام سال 61 هجری
نينوا جايی است که حرّ دستور يافت حضرت را در بيابان بیآب و علف و بیدژ و قلعه فرود آورد. امام برای اقامت در محل مناسبتری، به حرکت خود ادامه داد تا به سرزمينی رسيد. اسم آنجا را سؤال فرمود؛ تا نام کربلا را شنيد، پس گريست و فرمود: پياده شويد. اينجا محل ريختن خون ما و محل قبور ماست و همين جا قبور ما زيارت خواهد شد و جدم رسول خدا چنين وعده داد.
عبيد الله بن زياد، نامهای بدين مضمون برای حضرت نوشت: خبر ورود تو به کربلا رسيد. من از جانب يزيد بن معاويه، مأمورم سر بر بالين ننهم تا تو را بکشم و يا به حکم من و حکم يزيد بن معاويه باز آيی! والسلام. امام عليه السلام فرمود: اين نامه را جوابی نيست! زيرا بر عبيد الله، عذاب الهی لازم و ثابت است.
امام حسين عليه السلام چون نامهی ابن زياد را خواند، فرمودند: لا اَفلَحَ قَومٌ اشتَرَوا مَرضاتِ المَخلوُقِ بِسَخَطِ الخالِق؛ رستگار نشوند آن گروهی که خشنودی مردم را با غضب پروردگار خريدند.
تعداد نظاميانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی اميه گرفته و به جنگ امام حسين عليه السلام آمده بودند را بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشتهاند.
جمعه، سوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از اهل کوفه وارد کربلا شد. برخی نوشته اند: قبیله ی عمر بن سعد (بنی زهره) نزد او آمده و او را سوگند دادند تا او را از جنگ با امام حسین علیه السلام باز دارند تا این واقعه باعث دشمنی میان آنها و بنی هاشم نگردد. از طرفی یکی از دو فرزندش به نام حفص او را به مقاتله با امام حسین علیه السلام تشویق می نمود حال آنکه دیگری او را از این کار بر حذر می داشت. لذا حفص همراه پدر برای جنگ با حسین علیه السلام به کربلا آمد.
عمر سعد شخصی را نزد حضرت فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا شود. حضرت فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم ناخوشنودید، باز خواهم گشت! عمر بن سعد تا از پیام امام مطلع گشت، گفت: امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!
امام علیه السلام هنگام ورود به کربلا فرمودند: مردم بندگان دنیا هستند و دین آنها جز بازیچه ای بر زبانشان نیست. تا آنگاه که زندگیشان بچرخد، دنبال دین می روند و هرگاه بنای امتحان و آزمایش پیش اید، دینداران بسیار اندک می شوند.
شنبه، چهارم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه، مردم را چنین خطاب کرد:
«ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودید و آنها را چنان که می خواستید یافتید! و یزید را می شناسید که دارای رفتار و روشی نیکوست که به زیردستان احسان می کند و بخشش های او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! اکنون یزید دستور داده تا بین شما پولی تقسیم نمایم و شما را به جنگ با دشمنش، حسین بفرستم».
سپس دستور داد در تمام شهر ندا کنند و مردم را برای جنگ آماده ی حرکت سازند.
شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار جنگجو، یزید بن رکاب با دو هزار جنگجو، حصین بن نمیر با چهار هزار جنگجو، مضایر بن رهینه با سه هزار جنگجو و نصر بن حرشه با دو هزار جنگجو برای جنگ با حسین علیه السلام اعلام آمادگی کرده و حرکت به سوی کربلا را آغاز کردند.
امام علیه السلام در پاسخ قیس بن اشعث که سفارش به بیعت با یزید می کرد، فرمود:
«نه به خدا سوگند، دست ذلت در دست آنان نمی گذارم و مانند بردگان از صحنه ی جنگ با آنان فرار نمی کنم.»
یکشنبه، پنجم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد می پیوندند. نوشته اند: شیث بن ربعی با هزار سوار به سوی کربلا روان شد.
عبیدالله عده ای را مأموریت داد تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین علیه السلام از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کنند.
چون گروهی از مردم می دانستند که جنگ با امام حسین علیه السلام در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می کردند. نوشته اند: فرمانده ای که از کوفه با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می کردند.
امام حسین علیه السلام خطاب به سپاه دشمن فرمودند:
«هیهات! ما تن به ذلت نخواهیم داد. خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند. دامن های پاکی که ما را پرورده است و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز اطاعت از فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.»
دوشنبه، ششم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
عمر بن سعد نامه ای را از عبید الله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است: من از لشکر سواره و پیاده، چیزی را از تو فروگذار نکردم. توجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام تا هر روز وضعیت تو را به من گزارش کنند.
حبیب بن مظاهر از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی سعد که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند، رفته و آنان را به یاری فرا خواند. حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت: «امروز از من فرمان برید و به یاری حسین علیه السلام بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد». تعداد 90 نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. حسین گفت: «لا حول و لا قوه الا بالله».
نامه ی امام از کربلا به برادرش محمد بن حنفیه و بنی هاشم:
«مانند این است که دنیا اصلاً وجود نداشته (این گونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دایم بوده و هست.»
سه شنبه، هفتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری
تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ امام حسین علیه السلام آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند.
عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبید الله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین حسین و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای آب به او نرسد، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد! عمر بن سعد، پانصد سوار را در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین! ... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!
حضرت فرمود:«خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» حمید بن مسلم می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام علیه السلام عملی گشت.
امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:
بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی (همچون سال های قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی (حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند.
چهارشنبه، هشتم محرم الحرام 61 هجری قمری
هر لحظه تب عطش در خيمه ها افزون می شد. امام حسين علیه السلام برادرش عباس را به همراه عده ای، شبانه حرکت داد. آنها با يک برنامه ی حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشک ها را پر از آب کردند و به خيمه ها برگشتند.
ملاقات امام حسين عليه السلام با عمر بن سعد:
حضرت فرمود: «ای پسر سعد! آيا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟»
ابن سعد گفت: «اگر از اين گروه جدا شوم، خانه ام را خراب و اموالم را از من می گيرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زياد بيمناکم.»
حضرت فرمود:
«تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد ... گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسيد؟ به خدا چنين نيست و به آرزويت نخواهی رسيد.»
سخن امام حسين عليه السلام با يارانش:
" ای بزرگ زادگان! صبر پيشه کنيد که مرگ جر پلی نيست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمت های هميشگی آن می رساند."